«خشم چشم » مهدي رضا زاده!


«خشم چشم » مهدي رضا زاده!

مهدي رضا زاده را شعر معاصر به خوبي ميشناسد . شاعري با قامت بلند در شعر و با اوج شهرت و با كارنامه اي درخشان نظير : عقربه ها در غروب ايستاده اند ، ‌نشر پونه ،‌ تهران ،1376 / هنوز ناشيانه مي خندم ،‌نشر ايليا ،‌رشت ، 1384/ دهاني كه مرا نگفت ، نشر ايليا، 1388/ تابستاني كه از نگاه تو ريخت ،‌نشر ايليا، رشت ، 1390/حشم چشم ، نشرارنواز ، رشت ، 1393 و آثاري كه از اين شاعر نام آشناي گيلاني به چاپ خواهد رسيد : نت تن ،‌مجموعه شعر / عطسه هاي برفي ،‌مجموعه شعر / كرشمه هاي صبح ، مجموعه شعر / زمان با دست هاي من ، مجموعه داستان / نديدن هاي ممكن ،‌نثر شعر .

از اين شاعر مردم دار به تازه گي كتاب «خشم چشم» در گالري پويا رونمايي شده و كاتالوگي از آن جلسه به دست مان رسيده كه زندگي نوشت مهدي رضا زاده را در بر مي گيرد و بخش هايي از آن اينگونه روايت شده است :

زندگي نوشت

زاده شدن اش ،در رايحه اي از گل هاي بهاري بود.5مرداد 1334 ، آخرين و چهارمين فرزند . پدرش با ديدگاهي روشن به جهان پيرامون خود مي نگريست . روشن بيني پدر موجب شد كه هيچ يك از فرزندان از تحصيل باز نمانند. موسيقي كودكي هايش ابتدا با لالايي مادر شروع شد تا صفحات گرامافوني كه هم در اتومبيل پدر و هم در منزل ،‌لحظه هاي فراغت اش را پُر مي كرد. مادر آكنده از عشق و عبادت بود . دم به دم از فحواي كلام اش شعر يا ضرب المثل جاري مي شد.

«پدر با عطر نفس هاي مرگ مسموم شد/ در تابستاني كه گرما تا نفس هايمان بالا آمده بود / و من ناگهان در بلوغ پير شدم /بي كه موهايم سفيد شوند» (10/4/1350 ص 62 هنوز ناشيانه مي خندم)

هميشه در كلاس ساعت انشاء به او تعلق داشت . در زنگ تفريح براي بچه ها انشاء مي نوشت . فعاليت تئاتر و داد و ستد با هنر و ادبيات از همان سال هاي نوجواني شروع شد. در سال 1355 دوره آموزشي سپاه دانش را در گرگان بود و در آمفي تئاتر همان شهر در كسوت كارگردان و بازيگر فعاليت داشت . از سال 1357 به تدريس در روستاهاي محروم پرداخت و همواره شعر و ادب و كلام مهمترين آموزه هايش در كلاس هاي تعليم و تربيت بود.

ازدواج او در سال 1361 در پي عشق پر شوري آغاز شد كه حاصل آن سه فرزند دختر مي باشد . فعاليت جدي شعر رضا زاده ،‌از دهه شصت اتفاق افتاد كه از همان ابتداء كارهايش در مطبوعات محلي و سراسري به چاپ رسيده است . تاكنون پنج دفتر از او چاپ شده و آثار بعدي نيز به زودي روانه بازار كتاب خواهند شد.شعري كه ملاحظه مي فرماييد از دفتر «خشم چشم » انتخاب شده است كه تقديم تان مي گردد:

كمين

چشماني مرا مي پايند

به رنگ سرب

و در امتدادِ ديروز

تا امروز و فردايم

چشماني

        رهايم نمي كند

سرب مي بارد و مي گدازدم

در خلوت ام راه مي جويد

از پنجره زبانه مي كشد

نگاهي در كمين من است

داغ تر از سرب

مي رود تا مغز استخوان

از كيست ؟

             نمي دانم



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: